29.3.97
ادامه مطلب
♥♥♥از هواپیما به برج مراقبت! آیا تو قلبت جا هست فرود بیام یا بازم دورت بگردم؟؟♥♥♥
بنـدبنــدِ وجـــودم بـــه لـــرزه درمــــی آیـد
وقــــتی تـــصور میکنم عشقـــم
“عزیزم” هــآیش رآ در گـــوش دیگـــری زمزمـ ه می کـند.
ツ...ԼƠƔЄღfღƠƝԼƳ...ツ
اگه خیانت نکردم ... فکر نکن نمیتونستم ...
اتفاقا خیلیا دو روبرم بودن ...
اگه خوب بودم ...فکر نکن خوبی از خودت بود ..
خوبی تو ذاتم بود ...
اگه بردمت بالا ...فکر نکن چیزی بودی ...
میخواستم هم قد خودم بشی ...
اگه تک پر بودم ...فکر نکن پریدن بلد نبودم ..
فقط میخواستم با تو بپرم ...
اگه دلمو فقط به تو دادم .. فکر نکن توعالی بودی ...
دلم راضی نمیشد ...
اگه واسه دیدنت لحظه شماری میکردم ... فکر نکن خیلی شاخ بودی ...
به دلم که تنگ بود احترام میزاشتم ...
اگه ... اگه ... اگه ...
خلاصه اگه حالا فراموشت میکنم ... فکر نکن واسم آسونه ...
خودت راه موندن رو سخت کردی که مجبور بشم به آسونی برم....
دلت رازیادی صابون نزن
عاشقانه هایم برای زمانی بودکه خوب بودی!!
نه زمانی که مانندلاشی ها،همه جاباهمه پلاس بودی.
وفاداری؟ خدا بیامرزدش …
صداقت؟ یادش گرامی…
غیرت؟ به احترامش یک لحظه سکوت …
معرفت؟ یابنده پاداش میگیرد…
عشق ؟ از دم قسط …
واقعا به کجا چنین شتابان؟؟؟
sare zamani ke sigar mikeshidam nagoftn chera
sare inke sigaro gozashtm kenar ro asabam bodn
az tarafi migam nakesh
(:az tarafi ba zabone bi zaboni migan bekesh
sare zamani ke sigar mikeshidam nagoftn chera
sare inke sigaro gozashtm kenar ro asabam bodn
az tarafi migam nakesh
(:az tarafi ba zabone bi zaboni migan bekesh
من ؟
من عاشق خودش بودم و کل خانوادهاش . لعنتیهای دوستداشتنی ، همهشان زیبا و خوشتیپ و شیکپوش . به خانه ما که میآمدند ، حالم عوض میشد. نه که عاشق باشم نه ، بچه ده یازده ساله از عشق چه میفهمد ؟ فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیست و چهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده بود نوی نو نگه داشتم تا عید که اینها آمدند و هدیه کردم به او. که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان… یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشتبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون – فکر کنم – نِل را تا انتها ببیند.
این بار اما داستان فرق میکرد . دیشب به من – فقط به من – گفته بود برای صبحانه حلیم و نان بربری دوست دارد و بیوقت هم آمده بودند ، وسط زمستان . زمستان برفی اوایل دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر. او دو سال از من کوچکتر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهار صبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم – قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! – و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح حلیم و بربری .
هوا تاریک بود هنوز ؛ اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به حلیمی اما بسته بود . با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز میشود . بچه یازده دوازده ساله شعورش نمیرسید آن وقتها که نانوایی و حلیم دیرتر باز میشوند ! خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و حلیم بالاخره مهیا شد و برگشتم . وقتی رسیدم خانه ، رفتهبودند . اول صبح رفتهبودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان . اصلا نفهمیده بودند من نیستم . هیچکس نفهمیدهبود .
خستگیش به تنم ماند . خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ولی نبیند آن که باید.
وقتی تلاش میکنی برای حال خوب کسی و نمیبیند ، خستگیش به تنت میماند …
همین.
.
Tnx To 20tayi
be khatere on chikara ke nakardammmmm
kamaram shekast :)
ezraeil ba mn moshkel dare nemiad pisham??
1sal kesafat kari o eshgh bazi ba dokhtara bas nist? mnm tahamoli darama...
hooooye khooooodaaaaaaa
to be man madioni
bedeh kariiiiii
hich kudom az arezoham baravorde nashoooood
naaaaaaagooooooo khoooodkosheeee baaade
de lamasab man hamash 15salame
manam ensanam ، ehsas daram ، aghl daram del daram
1arezo daram mardesho ono baravarde kon
age khoda hasti ok kon dige :)
ehsasati sohbat nemikonam
khodet midoni
man in 2nya ro nemikham
خانومی میری بیرون،
مواظب خودت باش…
_چشم آقایی…
وایسا بینم دخترجون ، انگار جدی گرفتیا
تنهایی کجا..؟ هــا ..!
میفهمی من مردتم،مرد یعنی غیرت…
پس خودم میبرمت…
دستمم محکم بگیر
تا همه بدونن صاحب داری
والا…^_^
این روزها خوابــــــم نمـــیاد
فقــــــــــــــط مـــی خوابــــــــــــــــم
که بیــــــــــــــدار نبـــــــــــــــاشم
هى دختر
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﮔﻔﺖ:ﺩﻭ ﺧﻂ ﻣﻮﺍﺯﯼ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻦ ﻣﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﺪ.
ﮔﻔﺘﻢ:ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻡ.
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻠﺨﯽ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﻄﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
♥ME & ♥
شنیدم میگن:
اگه یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه یعنی واقعا دوسش داره
اما اگه یه پسر بخاطر دختر اشک بریزه...،یعنی هیچ وقت نمیتونه کسی رو مثل اون دوس داشته باشه..
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
بگذار در گوشت بگویم
” میـــخواهــمــــــــت ” …
این خلاصه ی ،
تمام حرفای عاشقــــانه دنـــیاست …!!!
باورت شود یانه،
من و تو ما نمیشویم،
من و تو دو ضمیریم،
مفرد، مفرد، مفرد...
باورت شود یا نه،
من و تو به بلوغ نخواهیم رسید،
من و تو کودکانی درگیر عشق بودیم،
بچگانه، ساده، هه... مزخرف
باورت شود یا نه،
من و تو باهم برخورد نخواهیم کرد،
من وتو دو خط صافیم،
موازی، متوازی، بدون برخورد
باورت شود یانه،
من و تو هم نفس نخواهیم شد،
من سمم بوده ام و تو آلودگی،
سرفه، خفگی، مرگ
باورت شود یا نه،
من و تو از دو نسل متفاوتیم،
من یک کودک نسل جدید و تو پیرمرد روزهای کهن،
دوری، اختلاف، پیری زودرس
باورت شود یا نه
من و تو زیر یک چتر جا نخواهیم شد،
قد من و تو بی تناسب بوده و هست،
شصت، هشتاد، متمایل به نود...
باورت شود یا نه،
من و تو به هم نخواهیم رسید،
من و تو توی ساختن دیوار استادیم،
اجر، دیوار و.... فاصله.
باورت شود یا نه،
من و تو مانمیشویم،
من و تو دو ضمیریم
مفرد، مفرد، مفرد،
صبر کن
عشق که شکل گرفت
لب ، قلب ، چشم ، گویا می شود
و ذهن
پاک می شود از غبار
آن وقت
با من باش ، همیشه ی من ........!!!
وقتی عاشقش شدم که دیدم
هیچ وقت دلمو نشکست
هیچ وقت بهم نه نگفت
همیشه در جواب بچه بازیهام
خندید و گفت: عاشق همین کاراتم...!
✖✖
مَـــــن خَسته اَمـ و . . .
غـــرورَمـ اجــــازه نِمیدَهــــد بیُفتَمـ از پا . . .
حَتــــــی . . .
تَبَـــرهایی که دَر ریشــــه اَمـ گـــــیر کرده اند . . .
با تَعجُبـــ نگــاهَمـ میکنند و میگـــویَند :
اینــ دِرَخــــتـ مگـــر چندســــاله استـــ (!)
✖✖
درد یعنی . . .
درد یعنی من . . .
درد یعنی من بی تو . . .
درد یعنی بغضای خفه شده ........
درد یعنی خاطرات شیرین . . .
درد یعنی هضم نکردن حرفای روز جدایی . . .
درد یعنی وفاداری من . . .
درد یعنی هرزگی تو. . .
درد یعنی سیگار روشن پوک نزده . . .
درد یعنی قفل روی یه آهنگ. . .
کمر درد ، بی عصابی وبدعنقی که درد نیست
درد یعنی تنهایی . . .
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
بســـ کنــــ سآعتــــ…..
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ…
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ!